درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان معنای واقعی عشق همان لبخند زیبای توست و آدرس lovebeach.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 14
بازدید کل : 4774
تعداد مطالب : 78
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

Alternative content





معنای واقعی عشق همان لبخند زیبای توست
شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 22:52 ::  نويسنده : alireza       

  آگنس ازدواج کرد و صاحب 13 تا بچه  شد… وقتی که شوهرش فوت کرد، آگنس
 دوباره ازدواج کرد و صاحب 7 تا بچه‌ی دیگه شد…
اما دوباره شوهرش فوت کرد… ولی آگنس دوباره ازدواج کرد و این بار صاحب 5 تا بچه‌ی دیگه شد…
 افسوس و صد افسوس…
 آگنس، این شیرزن پر کار… سرانجام دار فانی را وداع گفت…
 بر بالای سر تابوت، کشیش برای آگنس طلب مغفرت و مرحمت کرد و گفت:
 "خداوندا… آن‌ دو سرانجام به هم رسیدند…"
 در همین حال یکی از حاضرین در مراسم خاکسپاری به سمت بغل دستیش
 خم می‌شه و آروم ازش می‌پرسه:
  "فکر می‌کنی منظور کشیش، شوهر اولش باشه؟ یا شوهر دومش؟ یا شوهر
 سومش؟"
بغل دستی جواب می‌ده: "فکر کنم منظورش پاهاش باشه



شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 22:51 ::  نويسنده : alireza       

 دو نفر میرن تهران یک فولکس قورباغه ای میخرن، برمیگردن طرف شهرشون.
 نزدیکای شهرشون یهو فولکسه خاموش میشه، هرکار میکنن دیگه روشن نمیشه. یکیشون برمیگرده به اون یکی میگه: برو نگاه کن ببین ماشین چه مرگش زده.
 اون یکی درِ کاپوتو باز میکنه، یک نگاه میکنه با تعجب میگه: بیا که ماشین موتور نداره!
 خلاصه اولی پیاده میشه میاد یک نگاه میندازه، میگه: برو از صندوق عقب ابزار بیار، خودم درستش میکنم!
 اون یکی میره درِ صندوق عقب رو وا میکنه، یهو داد میزنه: بیا که از تهران تا اینجا دنده عقب اومدیم



شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 22:49 ::  نويسنده : alireza       

 یکی خیلی کار بد کرده بوده می برنش جهنم.
 تو وسط راه میگن به تو یه آوانس میدیم ، میگه چی؟
 میگن اینجا 2 نوع جهنم داریم یکی جهنم ایرانی ها و یکی جهنم خارجی ها.
 میپرسه فرقش چیه؟
 میگن تو جهنم خارجی ها هفته ای یک بار قیـر داغ میریزن تو دهنتون اما تو جهنم ایرانی ها هر روز.
 خلاصه میگه من میرم تو جهنم خارجیا.
 یه چند ماه بعد میبینه اینجا خیلی ناجوره میگه خوب شد تو جهنم ایرانی ها نرفتم که کارم زار بود اما بد نیست یه سری به اونها بزنم تا به اینجا راضی باشم خلاصه میره میبینه همه نشستن دارن حرف می زنند خبری هم از قیر داغ نیست ،می پرسه: جریان چیه؟
 میگن: بابا اینجا یک روز قیر نیست ، یک روز قیف نیست ، یه روز قیر و قیف هست اما مامورش نیست!



جمعه 29 دی 1391برچسب:, :: 22:18 ::  نويسنده : alireza       

سر گروهبان پادگان آموزشی رو کرد به گروهان تحت امرش و گفت :همه شما به خاطر بی نظمی و سرپیچی از دستور باید تنبیه بشید ، زود نفری ده بار روی زمین شنا برید وشروع کرد به شمردن یک دو سه چهار پنج شش هفت هشت نه ، نه ، نه ، نه ، نه و همینطور بهگفتن عدد نه ادامه داد ، بعد از چند دقیقه در حالی که لبخند میزد گفت : میدونم الان دارین تو دلتون بهم فحش میدین ولی این اونیفرمی که تنمه ضد فحشه...یهو یه صدا از بین گروهان به گوشش خورد :مگه مادرت هم اونیفرم میپوشه ؟!

 



شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 22:56 ::  نويسنده : alireza       

از آزادی سوار تاکسی شدم تا صادقیه میگم چقدر شد؟میگه 500تومن میگم همش دو قدم راهه 500تومن!!میگه اینطوری قدم برداری شلوارت پاره میشه هاااااا :))))))



شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 22:35 ::  نويسنده : alireza       

مامانم گیر داده بود که تو سرت یه جا گرمه , سر و گوشت می جنبه , دختر زیر سر داری و منم هی میگم نه بابا این چه حرفیه , من و این کارا؟
وسط بحثم هی دلارام زنگ می زد و من ریجکت می کردم
بعدش زنگ زدم میگه معلومه کدوم گوری مشغول بودی؟
گفتم بابا داشتم با مامانم راجع به تو حرف می زدم , بش می گفتم یه فرشته پیدا کردم اسمش دلارامه , اصلا ببینی عاشقش میشی
دلارامم کلی ذوق کرد و نرم شد
سر شب مامانمو بردم تندیس یه خریدی بکنم براش، از اون حال و هوای گیر دادن در بیاد
تو پاساژ داشتیم می گشتیم خیلی خرسند و مامانم دیگه داشت باور می کرد که من کسی زیر سرم نیست که یهو دیدم دلارام با مامانش اومدن کنار ما , خیلی هم گرم برخورد کردن , مامانم گفت خانوم کی باشن؟
دلارامم خیلی با ذوق برگشت گفت من همون فرشته ای هستم که علی جون عصری راجع بهم با شما صحبت می کرد دیگه



شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 22:31 ::  نويسنده : alireza       

امروز نشسته بوديم سر ميز داشتيم ناهار ميخوريم! واسم اس ام اس اومده نگاه ميکنم ميبينم بابامه!
متن اس ام اس: بابا جون عزيزم اون خورشت رو بده بياد سمت من!
من همينجور هاج و واج موندم! ميخنده و بازم بهم اس ام اس ميده که: امروز همراه اول بهم 150 تا "مسيج" هديه داده گفتم حروم نشه



شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 20:14 ::  نويسنده : alireza       

اعتراف می کنم دو هفته قبل داشتم می رفتم جلسه، خیلی عجله داشتم، بهترین کت و شلوارم رو پوشیده بودم. باورتون نمی شه، وقتی از جلسه برگشتم خونه و درست دم در بود که فهمیدم همه این مدت با دمپایی بودم!


چند شب قبل خواب دیدم از کنار فلکه شهرداری با موتور یه تیکه خلاف رفتم تا به اون طرف رسیدم از شانس بد ما دیدم پلیس ها وایسادن میگن ایست ایست! ما هم همون وسط خیابون وایسادیم. حالا مونده بودیم یه دنده بزنیم فرار کنیم یا موتور رو بدیم تحویل شون! خواستم فرار کنم دیدم به سربازه گفت شلیک کن!!! خلاصه آخرش موتور رو گرفتن. حالا حتما میگین این چه ربطی به اعتراف کردن داره؟ آخه بعد از این خواب بدون اینکه حواسم باشه همه این ها یه خواب بوده، نیم ساعتی رو تخت داشتم فکر می کردم که حالا جریمه و دردسر آزاد کردن موتور به کنار، فردا با چی برم دانشگاه؟!


اعتراف می کنم یه بار داشتم پشت سر یه بنده خدایی حرف می زدم توی یه جمعی، خیلی از دستش عصبانی بودم. یه کم هم غیرمنصفانه و البته بی ادبانه حرف زدم. وقتی حرفم تموم شد یکی از بچه ها گفت: دیگه چیزی نمیخوای بهش بگی! گفتم: چرا، هر چی به او عوضی بگم حقشه اما همین بسشه، چطور مگه؟ گفت: چون هفته قبل اومده خواستگاری خواهرم و عقد کردن. الان تقریبا هر شب می بینمش، گفتم پیغامی داری بهش برسونم...



شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 20:7 ::  نويسنده : alireza       

مرد: عزیزم از وقتی میری ورزش هیکلت خیلی قشنگ شده!
زن: از اولشم هیکلم قشنـــــــــــــــگ بووووووود!
مرد: اون که ۱۰۰%… هیکلت همیشه قشنگ بوده…
اصلاً من هیکلت رو روز اول دیدم خیلی خوشم اومد…!
زن: یعنی به خاطر هیکلم، فقط با من ازدواج کردی ؟
خیلی هیــــــــــــزی!
مرد: نه عزیزم، عاشق اخلاقت شدم که باهات دوست شدم…
هیکلت واسم مهم نبود!
زن: یعنی چی؟!
پس این همه ورزش میرم، برای کی میرم برا عمم؟!
هیکلم برات مهم نیست؟!!
مرد: عزیزم، موقع دوست شدن مهم نبود، الان که هست…!
زن: یعنی الان میرم ورزش، برات بی اهمیت میشم؟!!
مرد: فدات شم، قربونت بشم، همه چیزت، تمام وجودت، همه خصوصیاتت، برام مهمه!
زن : یعنی باید همه خصوصیات خوب رو داشته باشم که دوستم داشته باشی؟
خیلی نامردی…
چیه پای کسی درمیونه؟؟!!
مرد: بابا، جان مادرت بیخیال شو، چه غلطی کردیم تعریفتو کردیماااا؟؟!!
زن: دیدی… دیدی…
پس از اول درست حدس زدم که یه ریگی تو کفشته که داری ازم تعریف می کنی؟!
برو از جلو چشام دور شو…
یه چند ساعت نمی خوام قیافتو ببینم…



شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 20:4 ::  نويسنده : alireza       

يك بابايي داشته از سر كار برميگشته خونه، يهو ميبينه يك جمع عظيمي دارن تشييع جنازه ميكنند، منتها يجور عجيب غريبي: اول صف يك سري ملت دارن دو تا تابوت رو ميبرن، بعد يك يارو مرده با سگش راه ميره، بعد ازون هم يك صف 500 متري ملت دارن دنبالشون ميرن. يارو كف ميكنه، ميره پيش جناب سگ دار، ميگه: تسليت عرض ميكنم قربان، خيلي شرمندم... ميشه بگيد جريان چيه؟ يارو ميگه: والله تابوت جلوييه خانممه، پشتيش هم مادر خانومم... هردوشون رو ديشب اين سگم پاره پاره كرده! مرده ناراحت ميشه، همينجور شروع ميكنه پشت سر يارو راه رفتن، بعد از يك مدت برميگرده ميگه: ببخشيد من خيلي براتون متاسفم، ميدونم الانم وقت پرسيدن اينجور سوالا نيست، ولي ممكنه من يك شب سگ شما رو قرض بگيرم؟! مرده يك نگاهي بهش ميكنه، اشاره ميکنه به 500 متر جمعيتي پشت سر، ميگه: برو ته صف!