آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
|
معنای واقعی عشق همان لبخند زیبای توست
چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, :: 13:40 :: نويسنده : alireza
آب ریزش بینی دارم ، رفتم داروخونه یه قرص ضد حساسیت بگیرم ، تو عوارض جانبیش نوشته: یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 19:29 :: نويسنده : alireza
داستان نمك و لاك پشت ... یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 19:26 :: نويسنده : alireza
دختري با ظاهري ساده از ایستگاه مترویی در تهران مي گذشت
كه پسري در پله برقی به او گفت: «چطوري سیبیلو ؟» دختر خونسرد، تبسمي كرد و جواب داد: « وقتي تو ابرو بر مي داري ، مو رنگ مي كني و گوشواره ميندازي، من سبيل مي دارم تا جامعه ، احساس كمبود مرد نداشته باشه »
میگما دمت گرم واقعا یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 19:24 :: نويسنده : alireza
من و هادی و یکی از دوستامون با هم رفتیم رستوران ولي بدون يه قرون پول! هر کدوممون يه جايي نشستیم و يه دل سير غذا خوردیم و من رفتم پاي صندوق و گفتم: ممنون غذاي خوبي بود اين بقيه پول مارو بدين بريم!!
صندوقدار: کدوم بقيه آقا؟ شما که پولي پرداخت نکردي. گفتم يعني چي آقا خودت گفتي الان خورد ندارم بعد از صرف غذا بهتون ميدم. خلاصه از اون اصرار از من انکار که علیرضا پا ميشه و رو به صندوقدار ميگه: آقا راست ميگن ديگه، منم شاهدم وقتي من ميزمو حساب کردم ايشون هم حضور داشتن و يادمه که بهش گفتين بقيه پولتونو بعدا ميدم!! صندوقداره از کوره در رفت و گفت: شما چي ميگي آقا، شما هم حساب نکردي! بحث داشت بالا ميگرفت که ديدیم دوستمون نشسته وسط سالن و هي ميزنه توي سرش!!! ملت جمع شدن دورش و گفتن چي شده؟ گفت: با اين اوضاع حتما ميخواد بگه منم پول ندادم..! جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 21:59 :: نويسنده : alireza
بالاخره دكتر وارد شد ، با نگاهي خسته ، ناراحت و جدي . جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 21:58 :: نويسنده : alireza
چند تا چیز که دخترا دووس دارن جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 21:53 :: نويسنده : alireza
یک تهرانی، یه اصفهانی، یه شیرازی و یک آبادانی توی کافی شاپ با هم صحبت میکردند : جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 21:49 :: نويسنده : alireza
دانشجو بودیم و بی پول. چند شبی بود پول نداشتیم شام بخوریم.یه شب دوستم بلند شد گفت الان میرم یه شام توپ میگیرم میام.در کمال ناباوری 20 دقیقه بعدش با 18 تا سیخ کباب و کلی مزه اومد !جاتون خالی چه حالی داد مثه اسب خوردیم!!! جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 20:35 :: نويسنده : alireza
اینجا آبودانه جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 19:44 :: نويسنده : alireza
سر جلسه امتحان یه دختره بغل دسته من نشسته بود من میگی حال کرده بودم گفتم لااقل 20نگیرم 17 که رو شاخشه خلاصه کلی باهاش هماهنگ کردم که بهت علامت دادم چطور برسونو این حرفا |
|||
![]() |