درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان معنای واقعی عشق همان لبخند زیبای توست و آدرس lovebeach.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 78
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

Alternative content





معنای واقعی عشق همان لبخند زیبای توست
چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, :: 13:40 ::  نويسنده : alireza       

آب ریزش بینی دارم ، رفتم داروخونه یه قرص ضد حساسیت بگیرم ، تو عوارض جانبیش نوشته:
.
.
.
.
...
....
.
.
.
.
.

.
.
.
سردرد، سرگیجه، نفخ، حالت تهوع، اختلال در خواب دو بینی، اختلال در تشخیص، نارسایی کبد، نارسایی کلیه، نارسایی قلب، سکته قلبی، سکته مغزی، مرگ ناگهانی! .......

پشیمون شدم ، میکشم بالا امنیتش بیشتره :|



یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 19:29 ::  نويسنده : alireza       

داستان نمك و لاك پشت ...

یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا
که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال
طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!
در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک
کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه
محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آما
ده
کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!
پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق
بودند. بعد از یک بحث طولانی،....
جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه
انتخاب شد.
لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر
چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!

او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی
نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.

سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در
سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده .
او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.

در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون
پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک
بیارم»!!!!!!!!!!!! !!!!!



یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 19:26 ::  نويسنده : alireza       
دختري با ظاهري ساده از ایستگاه مترویی در تهران مي گذشت

كه پسري در پله برقی به او گفت: «چطوري سیبیلو ؟»

دختر خونسرد، تبسمي كرد و جواب داد:

« وقتي تو ابرو بر مي داري ، مو رنگ مي كني و گوشواره ميندازي، من سبيل مي دارم تا جامعه ، احساس كمبود مرد نداشته باشه »

 

میگما دمت گرم واقعا



یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 19:24 ::  نويسنده : alireza       
من و هادی  و یکی از دوستامون با هم رفتیم رستوران ولي بدون يه قرون پول! هر کدوممون يه جايي نشستیم و يه دل سير غذا خوردیم و من رفتم پاي صندوق و گفتم: ممنون غذاي خوبي بود اين بقيه پول مارو بدين بريم!!
صندوقدار: کدوم بقيه آقا؟ شما که پولي پرداخت نکردي.
گفتم يعني چي آقا خودت گفتي الان خورد ندارم بعد از صرف غذا بهتون ميدم.
خلاصه از اون اصرار از من انکار که علیرضا پا ميشه و رو به صندوقدار ميگه: آقا راست
ميگن ديگه، منم شاهدم وقتي من ميزمو حساب کردم ايشون هم حضور داشتن و يادمه که بهش گفتين بقيه پولتونو بعدا ميدم!!
صندوقداره از کوره در رفت و گفت: شما چي ميگي آقا، شما هم حساب نکردي! بحث داشت بالا ميگرفت که ديدیم دوستمون نشسته وسط سالن و هي ميزنه توي سرش!!! ملت جمع شدن دورش و گفتن چي شده؟
گفت: با اين اوضاع حتما ميخواد بگه منم پول ندادم..!


جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 21:59 ::  نويسنده : alireza       

بالاخره دكتر وارد شد ، با نگاهي خسته ، ناراحت و جدي .

دكتر در حالي كه قيافه نگراني به خودش گرفته بود
گفت :"متاسفم كه بايد حامل خبر بدي براتون باشم ,
تنها اميدي كه در حال حاضر براي عزيزتون باقي مونده، پيوند مغزه ."

"اين عمل ، كاملا در مرحله أزمايش ، ريسكي و خطرناكه
ولي در عين حال راه ديگه اي هم وجود نداره,
بيمه كل هزينه عمل را پرداخت ميكنه ولي هز ينه مغز رو خودتون بايد پرداخت كنين ."

اعضا خانواده در سكوت مطلق به گفته هاي دكتر گوش مي كردن ,
بعد از مدتي بالاخره يكيشون پرسيد :" خب , قيمت يه مغز چنده؟";

دكتر بلافاصله جواب داد :"5000$ براي مغز يك مرد و 200$ براي مغز يك زن ."

موقعيت نا جوري بود , أقايون داخل اتاق سعي مي كردن نخندند و نگاهشون با خانمهاي داخل اتاق تلاقي نكنه , بعضي ها هم با خودشون پوز خند مي زدند !

بالاخره يكي طاقت نياورد و سوالي كه پرسيدنش آرزوي همه بود از دهنش پريد كه :
"چرا مغز آقايون گرونتره ؟ "

دكتر با معصوميت بچگانه اي براي حضار داخل اتاق توضيح داد كه :
" اين قيمت استاندارد مغزه !
ولی مغز خانمها چون استفاده ميشه، خب دست دومه وطبيعتا ارزونتر



جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 21:58 ::  نويسنده : alireza       

چند تا چیز که دخترا دووس دارن

۱- پوشیدن پیراهن مردونه ی عشقشون

۲-پوشیدن کت عشقشون وقتی سردشون میشه و اون کتشو درمیاره بهت میده که بپوشی
۳- وقتی اس ام اس میزنه که سالم رسیدی؟

۳-وقتی که دعواشون میشه اس ام اس میده هنوز قهری؟؟

۴-وقتی یه پسر بد نگاشون میکنه و طرف غیرتی میشه.

۵-خوردن آب با لیوان طرف و تو یه بشقاب غذا خوردن

۶-وقتی گشنه هستن طرف واسشون لقمه می گیره و غذا میزاره تو دهنشون

۷-وقتی از خواب پا میشی اس ام اس داده گلم هنوز خوابی؟

۸- وقتی داره رانندگی میکنه و دستتونو می گیره.

۹-وقتی حواست نیست نگات میکنه...

۱۰- تو خرید لباس و وسایل شخصی و رنگ مو و مدل مو نظر میده ...

۱۱- وقتی واسش آشپزی میکنی و اوون با لذت میخوره و از دست پختت تعریف میکنه

۱۲-وقتی تو کارا کمکت میکنه و ظرف میشوره ..



جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 21:53 ::  نويسنده : alireza       

یک تهرانی، یه اصفهانی، یه شیرازی و یک آبادانی توی کافی شاپ با هم صحبت میکردند :
تهرانی: من یک موقعیت عالی دارم، می خوام بانک ملی رو بخرم !
اصفهانی: من خیلی ثروتمندم و می خوام شرکت بنز رو بخرم !
شیرازی: من یه شاهزاده ثروتمندم و می خوام شرکت مایکروسافت و اپل رو بخرم !
سپس منتظر شدند تا آبادانی صحبت کند
.
.
.
.
.
.
آبادانی قهوه خود رو هم زد. خیلی با حوصله قاشق رو روی میز گذاشت،
یه کم قهوه خورد، یه نگاهی به اونها انداخت و با آرامی گفت:
نمیفروشم....!!!:|



جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 21:49 ::  نويسنده : alireza       

دانشجو بودیم و بی پول. چند شبی بود پول نداشتیم شام بخوریم.یه شب دوستم بلند شد گفت الان میرم یه شام توپ میگیرم میام.در کمال ناباوری 20 دقیقه بعدش با 18 تا سیخ کباب و کلی مزه اومد !جاتون خالی چه حالی داد مثه اسب خوردیم!!!
صبح بلند شدم خوابالو خوابالو برم دانشگاه هر چی گشتم دیدم کفشام نیس.اینور اونور نبود.همه رو بیدار کردم دیدیم کفش هیشکی نیس جز اون رفیقمون که رفته بود کباب گرفته بود.بیدارش کردیم میگیم کفشامون کو؟
میگه دیشب کباب می خوردید پرسیدید پولش از کجا اومده بود؟ فروختمشون دیگه !!!!! تا چند روز فقط می زدیمش پدسگ رو
اونم میگفت ر.ی.د.م به اون اعصابتون بی جنبه ها



جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 20:35 ::  نويسنده : alireza       

اینجا آبودانه
ولک دنیا میخواست تموم شه ، بچااا نزاشتن !

I Love U PMC !!



جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 19:44 ::  نويسنده : alireza       

سر جلسه امتحان یه دختره بغل دسته من نشسته بود من میگی حال کرده بودم گفتم لااقل 20نگیرم 17 که رو شاخشه خلاصه کلی باهاش هماهنگ کردم که بهت علامت دادم چطور برسونو این حرفا
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هیچی دیگه تا برگهارو اوردن دیدم بلند شد برگهارو پخش کردو گفت بچها سرتون تو برگه خودتون باشه