آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
|
معنای واقعی عشق همان لبخند زیبای توست
شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 20:2 :: نويسنده : alireza
دو نفر رفته بودن شكار، اولی از دور يك شير ميبينه، نشونه ميگيره ميزنه... تيرش خطا ميره و ميخوره به دم شيره. شيره هم شاكي ميشه، ميدوه طرفشون كه سرويسش كنه. اولی جنگي ميره بالاي درخت، ميبينه رفیقش همينجور اون پايين واستاده، بهش ميگه: بابا بيا بالا، الان مياد دهنتو سرويس ميكنه. یارو يك نگاهي بهش ميكنه، ميگه: برو گمشو ! مگه من زدم؟! پسره تو كليسا نشسته بوده، يهو ميبينه يه دختر خيلي خوشگل مياد تو. ميدوه ميره پشتِ يه مجسمه قايم ميشه. دختره مياد ميشينه جلوي محراب و ميگه: اي خدا! تو به من همه چي دادي ، پول دادي ، قيافه دادي ، خانواده خوب دادي... فقط ازت يه چيز ديگه ميخوام... اونم يه شوهر خوبه ...يا حضرت مسيح! خودت كمكم كن! پسره از پشت مجسمه مياد بيرون ميگه: عيسي هل نده! هل نده زشته ، خودم ميرم! شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 19:44 :: نويسنده : alireza
?.غضنفر وایستاده بوده تو صف اتوبوس، میبینه نفر کناریش یک کتاب کلفت دستشه، روش نوشته فلسفه و منطق. ازش میپرسه: ببخشید قربان، این یعنی چی؟ فلسفه و منطق دیگه چیه؟! یارو میگه: ببین، مثلا شما تو خونتون آکواریوم دارین؟ غضنفر میگه: آره. یارو میگه: خوب تو آب این ماهی رو عوض میکنی؟ بهش غذا میدی؟ غضنفر میگه: خوب آره. میگه: چرا؟ میگه: آخه اگه بهش غذا ندم که میمیره. یارو میگه: آفرین! پس فلسفه تو از غذا دادن به ماهی اینه که زنده بمونه. غضنفر میگه: عجب! خوب حالا منطق چیه؟ یارو میگه: ببین شما اگه خواهرت یک شب دیر بیاد خونه، چی فکر میکنی؟ غضنفر میگه: خوب فکر میکنم کار داشته، دیر اومده. میگه: خوب حالا اگه شب دوم باز دیر بیاد چی؟ میگه: خوب فکر میکنم رفته خونه اون یکی خواهرم. میگه: حالا اگه شب بعد هم دیر بیاد چی؟ میگه: خوب بهش شک میکنم. یارو میگه: هان! یعنی از لحاظ منطقی شک میکنی که چون خواهرت هر شب دیر میاد، لابد کار بد میکنه. غضنفر میگه: آهـان، پس فلسفه و منطق اینه! بعد از یک مدت غضنفر میره یه کتاب فلسفه و منطق میخره، رفیقش میبیندش، ازش می پرسه: غضنفر! این فلسفه و منطق یعنی چی؟ میگه: ببین شما تو خونتون آکواریوم دارین ؟ رفیقش میگه: آره. غضنفر میگه: هان! پس خواهرت خیلی بچه بدیه !!! شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 19:42 :: نويسنده : alireza
?.غضنفر رو میبرن سربازی، تمرین چتربازی. موقع پریدن که میشه، همه میپرن به جز غضنفر. یارو گروهبانه میگه: سرباز بپر! غضنفر میگه: من نمیپرم! یارو میگه: یعنی چی؟ گفتم بپر! باز غضنفر میگه: جناب سروان من نمیپرم! گروهبانه میگه: آخه چرا نمیپری؟ غضنفر میگه: جناب سروان مادرم دیشب خواب دیده که چتر من باز نمیشه و من میفتم میمیرم! گروهبانه شاکی میشه، میگه: مرتیکه چرا مزخرف میگی؟! خواب ننه تو چیکار داره به چتر بازی؟! یالله بپر! غضنفر میگه: نه جناب سروان، مادر من هرچی خواب ببینه درست درمیاد، من نمیپرم! آخر گروهبانه شاکی میشه، میگه: بابا اصلاً تو بیا چتر منو بگیر، من چتر تورو میگیرم. غضنفر میگه: خیلی خوب جناب سروان، ولی شما نپری ها! خلاصه غضنفر چتر گروهبانه رو برمیداره و میپره و از قضا چترش هم باز میشه. همین جور که داشته واسه خودش خوش و خرم میرفته پایین، یهو میبینه یک چیزی از بغلش مثل گلوله رد شد به طرف پایین و گفت: مـــــــــا د ر تـــــو ...! شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 18:37 :: نويسنده : alireza
تو خارج : شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 1:54 :: نويسنده : alireza
نظرات جالب هموطنان عزیز در سایت خبرگزاری منتشر شده ! :
شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 1:49 :: نويسنده : alireza
یک دانشجوی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود. روزها از پی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت : ” من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت “ شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 1:36 :: نويسنده : alireza
شنبه 23 دی 1391برچسب:, :: 1:27 :: نويسنده : alireza
اول میره سراغ نفر سوم: |
|||
![]() |