درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان معنای واقعی عشق همان لبخند زیبای توست و آدرس lovebeach.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 33
بازدید کل : 4793
تعداد مطالب : 78
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1

Alternative content





معنای واقعی عشق همان لبخند زیبای توست
جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 19:39 ::  نويسنده : alireza       

یه بار فرودگاهی بودیم دیدیم یه دختر خوشکل و معصوم (خیلی خوب بود خداییش) وایساده یه گوشه داره واکس میفروشه. دلمون سوخت با دوستم گفتیم بریم ازش بخریم هم کمکی کرده باشیم هم لاسی زده باشیم. خلاصه رفتیم پیشش گفتیم "خانوم دونه چند؟" برگشت گفت "70000 تومن" ... گفتم "مگه این واکسو از چی ساختن خانوم؟"... چشتون روز بد نبینه یه لبخندی زد و گفت " آقا اینا خاویاره واکس نیست



جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 13:0 ::  نويسنده : alireza       


یک روز پسری دوازده ساله که لاک پشت مرد ه ای را که ماشین از رویش رفته بود را با نخ می کشید وارد یکی از خانه های "فساد" اطراف آمستردام شد و گفت:

- من می خواهم با یکی از خانم ها   3 .ک..س داشته باشم. پول هم دارم و تا به مقصودم نرسم از اینجا نمی روم

گرداننده آنجا که همه "مامان" به او می گفتند و کاری با اخلاقیات و اینجور حرفها نداشت اندکی فکر کرد و گفت:

- باشه یکی از دخترها رو انتخاب کن

پسر پرسید: هیچکدامشان بیماری مسری که ندارند؟

"مامان" گفت: نه ندارند

پسر که خیلی زبل بود گفت:

- تحقیق کردم و شنیدم همه آنهایی که با لیزا میخوابند بعدش باید یک آمپول بزنند. من هم لیزا را میخواهم

اصرار پسرک و پول توی دستش باعث شد که "مامان" راضی بشه. در حالی که لاک پشت مرده را می کشید وارد اتاق لیزا شد . ده دقیقه بعد آمد بیرون و پول را به "مامان" داد و می خواست بیرون برود که "مامان" پرسید:

- چرا تو درست کسی را که بیماری مسری آمیزشی دارد را انتخاب کردی؟

پسرک با بی میلی جواب داد:

- امروز عصر پدر و مادرم میروند رستوران و یک خانمی که کارش نگهداری بچه هاست و بهش کلفت میگیم میاد خونه ما تا من تنها نباشم.. این خانم امشب هم مثل همیشه حتما با من خواهد خوابید و کارهای بد با من خواهد کرد. در نتیجه این بیماری آمیزشی به او هم سرایت خواهد کرد

بعدا که پدر و مادرم از رستوران برگشتند پدرم با ماشینش کلفت را به خونه اش میرسونه و طبق معمول تو راه ترتیب اونو خواهد داد و بیماری به پدرم سرایت خواهد کرد وقتی برگشت آخر شب پدرم و مادرم با هم اختلاط خواهند کرد و در نتیجه مادرم هم مبتلا خواهد شد. فردایش که پستچی میاد طبق معمول مادرم و پستچیه قاطی همدیگر خواهند شد

هدفم مبتلا کردن این پستچی پست فطرت هست که با ماشینش روی لاک پشتم رفت و اونو کشت



جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 12:56 ::  نويسنده : alireza       

يه بابايی ميخوره زمين دستش پيچ مي خوره ، منتها تنبلیش مياد بره دكتر نشونش بده
دستش يه مدت همينجور درد مي كرده ، تا يه روز رفيقش بهش ميگه : اين داروخونه ی
سر كوچه يه كامپيوترآورده كه صد تومن ميگيره ، آنی هر مرضی رو تشخيص ميده !!!

يارو پیشِ خودش ميگه : خوب ديگه صد تومن كه پولی نيست ،
بريم ببينيم چه جورياس ... ميره اونجا ، مي بينه يه دستگاه گذاشتن ،
جلوش يه شكاف داره ، روش نوشته : لطفا اسكناس صد توماني وارد كنيد ...
يارو صد تومنی رو ميذاره ، يهو يه چيزه قيف مانند مياد بيرون ، ميگه : نمونه ادرار !!!
طرف هم با خجالت قیفُ می بره پُر می کنه و میاره !!!

بعد از دو سه دقيقه ، كامپيوتره يه تيكه كاغذ ميده بيرون كه روش نوشته بوده :
يكي از تاندن های دست شما پاره شده ، بايد يه هفته ببندينش و باهاش كار سنگين نكنيد تا خوب شه !!!
يارو كف مي كنه كه اين لامصب اينهمه چيزُ چطور از یکم ادرار فهمیده ؟؟؟!!!
خلاصه كرمش مي گيره كه ببينه ميشه گولش زد يا نه ...

فرداش يه شيشه مربا ورميداره ، تا نصف توش آبِ شير ميريزه ، بعد ميده سگش توش جیش کنه ،
يه دونه از آدامسای دخترشُ هم ميندازه توش ، یه معجون درست می کنه ،
بعدم ميره همون داروخونه ، معجونش رو ميريزه به جاي نمونه ادرار !!!
كامپيوتره يه 15 دقيقه قيژ قيژ و دلنگ دلونگ مي كنه ،
بعد يه كاغد چاپ ميكنه ميده بيرون

كه روش نوشته بوده :
آبِ شيرتون آهک داره ، بايد لوله كش بياريد درستش كنه ...
سگت قلبش ناراحته ، همين روزها تموم ميكنه ...
دخترت حامله س ، بايد بری خِرِ پسره طبقه پايينی رو بگيری ...
درضمن ، اگه بخواي همينجوری شیشه مرباهای سنگین سنگین بلند کنی ، تاندون دستت هيچ وقت خوب نميشه!



جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 12:50 ::  نويسنده : alireza       

زنی با سر و صورت کبود و زخمی میرود پیش دکتر، دکتر میپرسد: چه اتفاقی افتاده؟

خانم در جواب میگوید: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم

هر وقت شوهرم مست میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه

دکتر گفت: خب دوای دردت پیش منه: هر وقت شوهرت مست اومد خونه

یه فنجون چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن. و این کار رو ادامه بده

دو هفته بعد، خانم با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت

گفت: دکتر، پیشنهادتون فوق العاده بود. هر بار شوهرم مست اومد خونه

من شروع کردم به قرقره کردن چای و شوهرم دیگه به من کاری نداشت

دکتر گفت: میبینی اگه جلوی زبونت رو بگیری خیلی چیزا حل میشن



جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 12:48 ::  نويسنده : alireza       

یه جاهايي كه زنها بايد به شوهرانشون اعتماد كنن.!!

زنه ديروقت به خونه رسيد آهسته كليد رو انداخت و درو باز كرد و يكسر به اتاق خواب سر زد.ناگهان بجاي يك جفت پا دو جفت پا داخل رختخواب ديد
بلافاصله رفت و چوب گلف شوهرش رو برداشت و تا جايي كه ميخوردند ان دو را با چوب گلف زد و خونين و مالي كرد بعد با حرص بطرف آشپزخانه رفت تا آبي بخورد. با كمال تعجب شوهرش را ديد كه در آشپزخانه نشسته داره چای میخوره.
شوهرش گفت سلام عزيزم!
پدر و مادرت سر شب از شهرشون به ديدن ما اومده بودند چون خسته بودند بهشون اجازه دادم تو رختخواب ما استراحت كنند
راستي بهشون سلام كردي؟؟؟؟؟؟



جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 12:41 ::  نويسنده : alireza       

دختر: سلام خواهش میكنم! Asl pls ؟
پسر: تهران/وحید/26 و شما؟
دختر: تهران/نازنین/22
پسر: چه اسم قشنگی! اسم یکی از عمه های منم نازنینه!
دختر: مرسی! شما مجردین؟
پسر: بله. شما چی؟ ازدواج كردین؟
دختر: نه منم مجردم! راستی تحصیلاتتون چیه؟
پسر: من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MITدارم!!! شما چی؟
دختر: من فارق التحصیل رشته گرافیك از دانشگاه سرین فرانسه هستم.!!!
پسر: WOW چه عالی! واقعا از آشناییتون خوشبختم.!
دختر: مرسی منم همینطور! راستی شما كجای تهران هستین؟
پسر: من بچه تجریشم! شما چی؟
دختر: ما هم خونمون اونجاس! شما كجای تجریش میشینید؟
پسر: خیابون دربند! شما چی؟
دختر: خیابون دربند!؟ كجای خیابون دربند؟
پسر: خیابون دربند ، خیابون........ك وچه..........پل اك......... ، شما چی؟
دختر: اسم فامیلیه شما چیه؟
پسر: من؟ حسینی! چطور!؟
دختر: چی؟ وحید تویی؟ خجالت نمیكشی چت میكنی؟ تو كه گفتی امروز با زنت میخوای بری
قسطای عقب مونده ی خونه رو بدی! مكانیكی رو ول كردی نشستی چت می كنی؟
پسر: عمه مولوك شمایین!؟



جمعه 8 دی 1391برچسب:, :: 12:17 ::  نويسنده : alireza       
مرد ثروتمند بدون فرزندی بود که به پایان زندگی‌اش رسیده بود،کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد:
((تمام اموالم را برای خواهرم مي‌گذارم نه برای برادر زاده‌ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران.))

اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند و آنرا نقطه گذاری کند.پس تکلیف آن همه ثروت چه مي‌شد؟؟؟
برادر زاده او تصمیم گرفت..آن را اینگونه تغییر دهد:
«تمام اموالم را برای خواهرم مي‌گذارم؟ نه! برای برادر زاده‌ام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران.»

خواهر او که موافق نبود آن را اینگونه نقطه‌گذاری کرد :
«تمام اموالم را برای خواهرم مي‌گذارم. نه برای برادر زاده‌ام. هرگز به خیاط. هیچ برای فقیران.»

خیاط مخصوصش هم یک کپی از وصیت نامه را پیدا کرد وآن را به روش خودش نقطه‌گذاری کرد:
«تمام اموالم را برای خواهرم مي‌گذارم؟ نه. برای برادرزاده‌ام؟ هرگز. به خیاط. هیچ برای فقیران.»

پس از شنیدن این ماجرا فقیران شهر جمع شدند تا نظر خود را اعلام کنند:
«تمام اموالم را برای خواهرم مي‌گذارم؟ نه. برای برادر زاده‌ام؟ هرگز. به خیاط؟ هیچ. برای فقیران.»

نكته اخلاقي:
به واقع زندگی نیز این چنین است‌:
او نسخه‌ای از هستی و زندگی به ما مي‌دهد که درآن هیچ نقطه و ویرگولی نیست و ما باید به روش خودمان آن را نقطه‌گذاری کنیم.
اززمان تولد تا مرگ تمام نقطه گذاریها دست ماست
«فارغ از اعتقاد مذهبی و یا غیرمذهبی به هستی و زندگی، از علامت تعجب تولد تا علامت سوال مرگ، همه چیز بستگی به روش نقطه‌گذاری ما دارد»


صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 8 صفحه بعد